کد مطلب:28918 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

سپیده دم نوزدهم












2933. امام حسن علیه السلام: ابن نبّاحِ [ مؤذنْ] خدمت علی علیه السلام آمد و گفت: نماز! دست او را گرفتم. برخاست. ابن نبّاح از پیش رو و من از پشت سرِ او به راه افتادیم. چون از در بیرون شد، ندا داد: «ای مردم، نماز، نماز! ». كار هر روز او بود. بیرون می آمد و تازیانه اش در دستش بود و مردم را بیدار می كرد. آن دو مرد با او رو به رو شدند. برق شمشیر را دیدم و شنیدم كه كسی گفت: حكومت از آن خداست نه تو، ای علی! سپس شمشیر دومی را دیدم. امّا شمشیر ابن ملجم بر پیشانی تا فرق سر او فرود آمد و به مغز سر رسید؛ امّا شمشیر ابن بجره به سقف خورد.

علی علیه السلام فرمود: «این مرد، فرار نكند!».[1].

2934. الإرشاد: حُجر بن عدی آن شب در مسجد بیتوته كرده بود. شنید كه اشعث به ابن ملجم می گوید: زود باش، كارت را بكن. الآن صبحْ رسوایت می كند. حُجر، دریافت كه مقصود اشعث چیست. به او گفت: ای لوچ، او را كشتی! و به سرعت بیرون آمد تا به امیر مؤمنان خبر دهد و او را از نقشه آنان، برحذر دارد. امیر مؤمنان از راه دیگری آمد و وارد مسجد شد. ابن ملجم پیش شتافت و با شمشیر بر او ضربت زد. حُجر وقتی برگشت كه مردم می گفتند: امیر مؤمنان كشته شد، امیر مؤمنان كشته شد.[2].

2935. مروج الذهب: علی علیه السلام هر روز صبحْ اوّل اذان بیرون می آمد و مردم را برای نماز بیدار می كرد. ابن ملجم بر اشعث گذر كرد كه در مسجد بود. به ابن ملجم گفت: صبحْ رسوایت كرد! حُجر بن عدی آن را شنید. گفت: ای لوچ، او را كشتی! خدا تو را بكشد!

علی علیه السلام بیرون شد، در حالی كه ندا می داد: «ای مردم، نماز!». ابن ملجم و همراهانش بر او حمله كردند، در حالی كه می گفتند: حكومت از آن خداست، نه برای تو، ای علی!

ابن ملجم با شمشیر بر فرق سر حضرت زد و ضربتِ شبیب به چارچوب در خورد، امّا مجاشع بن وردان گریخت.

علی علیه السلام فرمود: «این مرد نگریزد!». مردم به طرف ابن ملجم دویدند و با سنگ ریزه بر او می زدند و دشنامش می دادند و فریاد می كشیدند. مردی از همْدان پایش را جلوی ساق او گرفت و مغیرة بن نوفل بن حارث هم بر صورت او زد و او را بر زمین انداخت و او را نزد حسن علیه السلام آورد.[3].

2936. تاریخ الیعقوبی: ابن ملجم بر سر آن حضرت زد. حضرت افتاد و فریاد زد: «بگیریدش!». مردم در پی او شتافتند. هركس به او نزدیك می شد، با دم شمشیرش او را می زد.

قُثَم بن عبّاس پیش آمد، او را بلند كرد و بر زمین زد. [ ابن ملجم ] فریاد كشید: ای علی! سگ خود را از من دور كن.

او را نزد علی علیه السلام آوردند. حضرت فرمود: «ابن ملجمی؟».

گفت: آری.

فرمود: «حسن! به مهمانت برس، شكمش را سیر كن و او را محكم ببند. اگر مُردم، او را به من ملحق كن تا نزد پروردگارم با او به مخاصمه پردازم، و اگر زنده ماندم، یا می بخشم یا قصاص می كنم».[4].

2937. بحار الأنوار - به نقل از لوط بن یحیی، از اساتید روایتش -: چون امام علیه السلام ضربت را حس كرد، ننالید، صبر كرد و به حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد، و در حالی كه كسی نزد او نبود، می گفت: «بِسم اللَّه وباللَّهِ وَعلی ملّةِ رسولِ اللَّه!». سپس فریاد كشید: «ابن ملجم، مرا كُشت. به خدای كعبه، این ملعونِ یهودی زاده مرا كُشت. ای مردم! ابن ملجم از دستتان نگریزد... ».

چون مردم صدای ضجّه را شنیدند، هر كه در مسجد بود، به سمت او دوید. همه می چرخیدند و از شدّت و وحشت فاجعه، نمی دانستند كجا می روند. دور علی علیه السلام را گرفتند، در حالی كه سرش را با پارچه می بست و خون بر صورت و محاسنش جاری بود و محاسنش به خونش رنگین شده بود و می فرمود: «این، همان است كه خدا و پیامبرش وعده داده بودند، و خدا و رسولْ راست گفتند... ».

مردم وارد مسجد جامع كوفه شدند. امام حسن علیه السلام را دیدند كه سر پدرش بر دامن اوست، خون ها را شسته و جای ضربت را بسته؛ ولی همچنان از آن خون بیرون می زند و رنگ چهره اش هرچه بیشتر سفید متمایل به زرد می شود، با گوشه چشم به آسمان می نگرد و زبانش به تسبیح خدا و توحید او گویاست و می گوید: «از تو می خواهم، ای خدای بلند مرتبه برتر! ».

امام حسن علیه السلام سر او را بر دامن گرفت. دید كه از هوش رفته است. در آن لحظه به شدّت گریست و شروع كرد به بوسیدن چهره و بین دو چشم و جایگاه سجده پدرش. قطراتی از اشك دیدگانش بر صورت امیر مؤمنان چكید. دیدگان را گشود و او را گریان دید. فرمود: «پسرم! این گریه چیست؟ پسرم! از این روز به بعد، بر پدرت نگران نباش. اینك این جدّت محمّد مصطفی است و اینها خدیجه و فاطمه و حوریان بهشتی اند كه همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند. راحت و آسوده باش و چشمت روشن باد! دست از گریه بدار كه صدای ناله فرشتگان به آسمان بلند است. فرزندم! بر پدرت بی تابی می كنی، در حالی كه فردا پس از من مسموم و مظلوم، كشته خواهی شد و برادرت همین گونه با شمشیر كشته خواهد شد و به جدّ و پدر و مادرتان می پیوندید؟».[5].

2938. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن حنفیّه -: به خدا سوگند، من نیز در آن شبی كه علی علیه السلام در مسجد بزرگ كوفه ضربت خورد، نماز می خواندم، در بین مردان بسیاری از اهل شهر، كه نزدیك طاق نماز می خواندند و همگی در حال قیام و ركوع و سجود بودند و از اوّل شب تا آخر آن خسته نمی شدند، كه علی علیه السلام برای نماز صبح خارج شد. ندا می داد: «ای مردم، نماز! نماز!». نمی دانم از زیر آن طاق بیرون آمد و این سخنان را گفت یا نه! چشمم به درخششی افتاد و شنیدم كه: حكومت از آنِ خداست، ای علی، نه برای تو و نه برای یارانت!

شمشیری دیدم و شمشیر دیگری، و آن گاه شنیدم كه علی علیه السلام می گفت: «این مرد از چنگتان نگریزد!».

مردم از هر سو به طرف او حمله آوردند. چیزی نگذشت كه ابن ملجم دستگیر شد و او را نزد علی علیه السلام آوردند. من نیز همراه مردم وارد شدم. شنیدم كه علی علیه السلام می گفت: «جان در مقابل جان! اگر من مُردم، او را بكشید، آن گونه كه او مرا كشت و اگر زنده ماندم، خودم ببینم چه می كنم».[6].

2939. فضائل الصحابة - به نقل از لیث بن سعد -: عبد الرحمان بن ملجم بر روی زمینی نرم، علی علیه السلام را در نماز صبح با شمشیری زهرآلود ضربت زد.[7].

2940. عمدة الطالب: علی علیه السلام [ از خانه ] خارج شد. چون داخل مسجد گشت، شروع كرد به ندایِ: «نماز، نماز!». ابن ملجم - كه لعنت خدا بر او باد - بر او حمله كرد و با شمشیر بر سرش ضربت زد. ضربتش بر جای ضربتِ عمرو بن عبدِ وُد در روز خندق فرود آمد.[8].

2941. امام زین العابدین علیه السلام: آن گاه كه ابن ملجم ملعون امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام را ضربت زد و همراه او كس دیگری هم بود كه ضربت او به دیوار فرود آمد، ابن ملجم ضربت زد و ضربت او در حالی كه حضرت در سجده بود، بر سر وی فرود آمد، به جای ضربتی كه از پیش بود. حسن و حسین علیهما السلام بیرون آمدند و ابن ملجم را گرفته، بازداشت كردند.

امیر مؤمنان را برداشتند و به خانه اش بردند. لبابه در بالای سر او و امّ كلثوم در پایین پای حضرت نشستند. حضرت دیدگانش را گشود و به آن دو نگاه كرد و فرمود: «رفیق برتر، قرارگاهی بهتر و سرنوشتی نیكوتر است. ضربتی به ضربتی، یا بخشش، اگر مرگ اتّفاق افتاد». سپس عرق كرد، به هوش آمد و فرمود: «پیامبر خدا را دیدم كه سه بار مرا دستور داد كه شب نزد او بروم!».[9].

2942. مقتل أمیر المؤمنین - به نقل از عمران بن میثم، از پدرش -: همانا علی علیه السلام برای نماز صبح بیرون شد، برای نماز تكبیر گفت، سپس از سوره انبیاء یازده آیه خواند. آن گاه ابن ملجم از صف نماز، ضربتی بر فرق او زد.[10].

2943. مقتل أمیر المؤمنین - به نقل از عمر بن عبدالرحمان بن نفیع بن جعده -: چون ابن ملجم بر علی علیه السلام در نماز ضربت زد، آن حضرت عقب آمد و جعدة بن هبیره را با اشاره به پشتش به جلو هُل داد و او با مردم نماز خواند[11]. [12].

2944. بحار الأنوار - به نقل از لوط بن یحیی، از استادان حدیثش، از محمّد بن حنفیّه -: پدرم علی علیه السلام فرمود: «مرا به محلّ نمازم در خانه ام ببرید». او را به آن جا بردیم، در حالی كه بیمار بود و مردم در پیرامون او و در غمی بزرگ، گریان و اندوهگین بودند، به حدّی كه از شدّت گریه و شیون در آستانه مرگ قرار داشتند.[13].









    1. أنساب الأشراف: 255/3، الطبقات الكبری: 36/3، تاریخ دمشق: 559/42.
    2. الإرشاد: 19/1، روضة الواعظین: 149، إعلام الوری: 390/1، مناقب آل أبی طالب: 312/3.
    3. مروج الذهب: 424/2، الطبقات الكبری: 36/3 و 37، أنساب الأشراف: 253/3.
    4. تاریخ الیعقوبی: 212/2.
    5. بحار الأنوار: 281/42.
    6. تاریخ الطبری: 146/5، المعجم الكبیر: 168/99/1، تهذیب الآثار: 137/75.
    7. فضائل الصحابة: 940/558/2، تاریخ دمشق: 557/42، الریاض النضرة: 236/3.
    8. عمدة الطالب: 61، بحار الأنوار: 281/42.
    9. الأمالی، طوسی: 768/365، بحار الأنوار: 9/205/42.
    10. مقتل أمیر المؤمنین: 5/30.
    11. در این كه آیا آن حضرت را در نمازْ ضربت زد یا پیش از ورود به نماز و این كه آیا امام علیه السلام كسی را به جای خود تعیین كرد كه نماز را به پایان ببرد یا نه، اختلاف است. بیشتر بر آن اند كه جعدة بن هبیره را به جای خود نهاد و او آن نماز را با مردم خواند.
    12. مقتل أمیر المؤمنین: 6/30.
    13. بحار الأنوار: 288/42.